عشق بری پیکران می نپذیرد علاج


شورش دیوانگان می نپذیرد علاج

تا نظر افکنده دین و دلت رفته است


دلبری دلبران می نپذیرد علاج

قصد دل وجان ما ، تا چه بایمان کنند


فتنه این رهزنان می نپذیرد علاج

برصف دلها زنند غارت جانها کنند


این ستم شاهدان می نپذیرد علاج

در دل خارا چه سان رخنه کند آب چشم


این دل سنگین دلان می نپذیرد علاج

سوزش دل کم نکرد اشگ چو باران من


آتش عشق بتان می نپذیرد علاج

فیض ازین قصه بس ناله مکن چون جرس


عشق بآه و فغان می نپذیرد علاج